درباره «خاطره آب»، ساخته ماتیاس بیزه شیلیایی به مناسبت پخش آن در فستیوال ونیز 2015
یکی از فیلمهای جشنواره امسال ونیز که کمتر از یک هفته از آغاز آن میگذرد و یکشنبه شب آینده (22 شهریور) پایان میگیرد، کاری از ماتیاس بیزه فیلمساز مبتکر اهل شیلی به نام «خاطره آب» است. این فیلم درباره زوج میانسالی است که نمیتوانند با فاجعه مرگ فرزند چهار سالهشان کنار بیایند و به شدت از این بابت رنج میبرند. بدترین احساس برای آنها این است که فکر میکنند چه آسان میتوانستند جلوی این ضایعه را بگیرند و با نهایت بی دقتی موجب مرگ جگر گوشه خود شدهاند.
این از تخصصهای بیزه است که تماشاگران فیلمهایش را بسیار صریح و بیواسطه با یک موقعیت احساس خطر رو در رو و آنها را از این بابت تسلیم و نظارهگر صرف ؟ کند و این تجربه را در «خاطره آب» تکرار کرده است. این پنجمین ساخته بلند بیزه است و با اینکه وی در اینگونه از فیلمسازی هنوز از لارس فون تریر دانمارکی عقب است اما توانسته است از بیپناهی انسان های سهل انگار در غرب بگوید و نشان بدهد که عمر انسانها در غرب چه کوتاه است و تا چه حد میتواند از سوی مسوولان و حتی اقوام کودکان بخت برگشته بیارزش تلقی شود.
به انتخاب مردم
دو سال پیش حاضران در جشنواره ونیز فیلم دراماتیک سال 2011 ماتیاس بیزه را که «زندگی ماهی» نام دارد، به عنوان اثر محبوب خود طی ادوار 10 سال اخیر این فستیوال انتخاب کردند و با اینکه آن فیلم جایزه «گویا» (اسکار سینمای اسپانیا) را برد و شیلی آن را به عنوان نمایندهاش در انتخاب اسکار برترین فیلم «خارجی» (غیرآمریکایی) آن سال به آکادمی علوم سینمایی و هنرهای تصویری معرفی کرد اما آن فیلم معناگرا با کج سلیقگی آشکار استودیوهای هالیوودی هرگز در آمریکا و کانادا اکران عمومی نشد. آن فیلم نیز مثل «خاطره آب» ابتدا در فستیوال ونیز اکران شد و امروز اروپاییها به عنوان بینندگان درجه اول کارهای بیزه معترفاند که او کارش را خوب بلد است و فیلمهایش عمیق و احساسیاند و با دقت طراحی و قصهها با سلیقه انتخاب شدهاند و با اینکه تقریباًً همه فیلمهای او حزنانگیزند اما ماشین تولید اشک هم نیستند و تصنعی عمل نمیکنند و دل بینندهها را به تسخیر خود در میآورند.
احساسات بر باد رفته
در «خاطره آب» هم با دو کاراکتر اصلی عمیق و سرشار از احساسات بر باد رفته مواجه هستیم. آماندا ( با بازی الهنا آنایا) که یک مترجم زبان اسپانیایی است با نگاهی پر افسوس به گذشته مینگرد. او و همسرش خاوییر (بنجامین ویکونا) که یک آرشیتکت است پیش از این مردمانی بسیار شاد و خوشبخت بودند اما حالا دریای اشک از چشمانشان سرازیر است. آماندا حتی جرات ندارد به چشمهای همسرش نگاه کند زیرا چهره او به شدت یادآور پدرو، پسر بچه از دست رفتهشان است. در این صحنهها بیزه چیزی دقیق درباره چگونگی مرگ پسرک دلبند آنها نمیگوید اما چون در پس زمینه چشمهای پر اشک و صورت لرزان آماندا استخر بزرگ خانه مسکونیشان جلب نظر میکند، به طور غیرمستقیم و شاید هم مستقیم به بینندگان این پیام رسانده میشود که مرگ بچه آنها باید در ارتباط با همین استخر بوده باشد و حتی وقتی دوستان خانوادگی آنها صحبت از احداث یک استخر در حیاط خانه مسکونی خویش میکنند، حالت چهره آماندا و خاوییر عوض میشود.
نقش عشق و خلوص
زندگی هنری بیزه همواره با این سوال همراه بوده که عشق و خلوص انسانها تا چه حد میتواند آنها را از مصایب روزگار رهایی بخشد و این سوال عینا برای فیلم جدید او نیز مصداق مییابد. پس از مرگ پدروی بینوا آماندا در عکس العمل اولش خواستار طلاق گرفتن از خاوییر شده بود زیرا میدانست هر کار کند کابوس مرگ پسر بچهشان ادامه زندگی آنها را زهرآگین خواهد کرد اما بیزه در تصاویرش به ما گوشزد میکند که رنج خاوییر به خاطر فاجعه مورد بحث اگر بیشتر از آماندا نباشد، کمتر از او هم نیست. بیزه در این راه با تصاویری معقول و کلوزآپهای صریح، رنج عظیم «پدر فرزند از دست داده» را به تماشاگران نشان میدهد. در این صحنهها انتخاب رنگها توسط بیزه نیز به گونهای است که رنگهای تفکر برانگیز یا نشانگر غم و حرمان به رنگهای شاد میچربند و بیزه بخصوص روی رنگ آبی تیره تاکید کرده تا از سکون و شک و ناراحتی دو کاراکتر اصلی قصهاش بگوید.
با حرکات صورت
بیزه در یک اقدام موثر دیگر نحوه دقیق مرگ فرزند این زوج و بعضی جزییات و حقایق دیگر را به طور شفاف و آشکار به نمایش نمیگذارد تا فیلمش به نمایشی سراسر غم و اشک تبدیل نشود و بیشتر از استعارهها و برخی حرفها و اشارات و حتی مسیر نگاهها و حرکات صورت آدمها برای انتقال مفاهیم مورد نظر و تشریح قصه استفاده شود و پدر و مادر پدرو گاهی در یک لانگ شات و در روزی عادی نیز حالت غم و درماندگیشان را آشکار میسازند. ناتورالیسم بیزه که در فیلمهای قبلی او نیز دیده میشد، در این فیلم هم مشخص است و استفاده کارگردان از دوربینهای مستقر بر روی شانه و لرزشهای تبعی تصاویر از این بابت یک راه انتخابی دیگر بیزه برای نشان دادن عمق احساسات پدر و مادر در ماههای پس از مرگ پسرک بیگناه است. بیزه و همکارش در نگارش فیلمنامه که خولیو روخاس نام دارد. بارها از بیان مستقیم حرفها و احساسات دو کاراکتر اصلی پرهیز کردهاند زیرا تکرار مکررات و رنج افزا خواهد بود و اینجا نگاههای سرشار از دریغ است که حرف میزنند. کار جدید بیزه با فریادهای بیصدای اساتید اینگونه از فیلمسازی شامل راینر ورنر فاسبندر آلمانی و جان کاساوی تیس آمریکایی برابری نمیکند. اما آنقدرها هم از آنها دور نیست.