گالری ملی لندن این روزها میزبان شاهكارهای هنری فرانسیس گویا، نقاش و صورتگر برجسته اهل اسپانیاست. فرانسیسكو گویا (١٨٢٨-١٧٤٦) از آخرین بازماندگان نسل استادان كهنهكار اروپا (لقبی كه به نقاشان اروپایی پیش از قرن نوزدهم اطلاق میشد) و از پیشگامان دوران پیش از مدرنیسم است. گزارشی را كه «استفان بولتسن» خبرنگار نشریه آلمانی زبان « دی ولت » از این نمایشگاه تهیه كرده با هم میخوانیم:
پادشاه در شكوه و جلالی بیمثال ایستاده است، با دست راستش عصای پادشاهی را محكم نگه داشته؛ همان عصایی كه ناپلئون بناپارت یك زمانی از دستش قاپیده بود و با دست دیگر شنل زربافت ارغوانیاش را عقب میزند تا تمام سمبلهای سلطنت اعم از نشان قوچ زرین (طبق افسانههای یونان قوچ زرین قدرت زنده كردن مردگان را دارد) از دید بیننده پنهان نماند. همچنان كه مابقی وجود پادشاه فردیناند هفتم، نیز از دید بیننده پنهان نمیماند: پاهای كوتاهی كه زیر آن بالاتنه حجیم و فربه تلو تلو میخورد، بالاتنهای كه بر تارك آن كلهای چهارگوش جا خوش كرده است و در نهایت حالت چهره پادشاه؛ قیافهای مغرض و سیاستباز با چانهای به جلو آمده.
ظاهرا هیچ تناسبی در وجود این مرد نهاده نشده و دقیقا هدف فرانسیس گویا هم ایجاد همین اثر در بیننده بوده است. فرانسیسكو گویا، نقاش دربار اسپانیا این تابلوی رنگ روغن را سال ١٨١٤ كشیده است به عبارت بهتر مجبور بود بكشد. مقارن با همان زمانیكه ساختار دولت اروپا بهطور قطع در حال از هم پاشیدن بود. به هر حال شغل گویا ترسیم حاكمان در زادگاهشان بود؛ اما این هنرمند كه در آن زمان ٦٨ سال سن داشت در حین كشیدن این تابلو چه احساسی میتوانست داشته باشد؟ فرانسیس گویا، همان كسی كه از زمان انقلاب فرانسه علاقهمند ایدههای لیبرال كشورهای همسایه شده بود و اكنون پادشاه پیرِ جدید روبهرویش ایستاده، كسی كه توانست قدرت مطلق را بار دیگر و البته به جبر به دست بگیرد و با یك تفتیش عقاید خشن، امید به یك آینده بهتر را از روح و جسم ملتش برباید. گویا این پرتره را دقیقا مثل دیگر هنرمندان نقاشی كرده، ضمن آنكه او انسانهای واقعی را نشان میداد. فرانسیس گویا چاپلوس نبود، فتوشاپ هم نمیكرد. از این رو بینی پادشاهان هم بزرگ بود و هم به سرخی میزد. چین و چروكهای ملكه هم طبیعی بود كه بعد از ٢٢ بار بارداری عمیق باشد، همچنان كه گودی دور چشمانش و در چهرهشان طبق گفته شاهدان عینی اثری از مهر و محبت وجود نداشت و نقاشی كردن هر چیزی غیر از این یك دروغ محسوب میشد.
گالری ملی لندن ٧٠ اثر پرتره با عنوان «پرترههای گویا» از سراسر جهان جمعآوری كرده است، ضمن آنكه كاخ اسپانیا اعلام آمادگی كرده دو اثری را كه تاكنون فقط یك بار امانت داده شده نیز بفرستد. پرترههای گویا با اینكه تنها یك سوم آثار او را تشكیل میدهد اما تقریبا گویای همه هنر او هستند. این آثار در كنار پرترههایی از خود این هنرمند، در فضاهایی كورئوگرافی شده از حیث موضوع و زمان، تقسیمبندی شده و در این میان سرنوشت خود گویا را با سرنوشت سوژههایش گره میزند؛ اما آنچه نمایشگاه پرترههای گویا را در گالری ملی لندن خارقالعاده و هیجانانگیز میكند، آن است كه گویی مردان، زنان و كودكان نقش بسته بر تابلوهای این هنرمند هر لحظه از درون قابهای طلایی و سنگین پایین میآیند تا كنار بازدیدكنندگان روی نیمكت بنشینند. هیجانانگیز بودن این نمایشگاه نیز از آن است كه این تابلوها فاصله تاریخی نه تنها اسپانیا كه اروپا را در كمتر از ٥٠ سال، درست از سال ١٧٨٠ تا زمان مرگ این هنرمند در سال ١٨٢٨ به تصویر میكشند.
مرفهین قرن نوزدهم
پرترههای فرانسیس گویا چشماندازی است عمیق به مرفهین اشراف زادهای كه دور تا دور خاندان سلطنتی بوربون (از خاندانهای مهم پادشاهی اروپا و كشور فرانسه) را گرفته بودند: جمعی از تازه به دوران رسیدهها، كشیشهای دسیسهگر، محافظهكاران، لیبرالها، متفكران و نیز نظامیانی كه مسیر شان در اینجا به هم تلاقی كرده بود. ضمن آنكه این پرترهها وقایعنگار سرگذشت خود گویا نیز محسوب میشود. فرانسیس گویا از آن تیپ شخصیتهای بلند پروازی بود كه دقیقا میدانست كجا میخواهد برود: آن بالا بالاها، صاف وسط دربار پادشاه. به عبارت بهتر، پیشرفت شغلی گویا به صورتی كاملا هدفمند برنامهریزی شده بود؛ پیشرفتی كه البته زمانی روی غلتك افتاد كه این هنرمند در میانه ٣٠ سالگی بود و در مقایسه با دیگر هنرمندان پیر محسوب میشد. اثر جذاب «كودك سرخپوش» كه پسربچه دوساله «گراف آلتامیرا» را نشان میدهد، به عقیده كارشناسان دو ویژگی فرانسیس گویا را در خود نهفته دارد، نخست جلبتوجه و به نوعی خود تبلیغی وقیحانه «گویا» در فرم یك كارت ویزیت كه یك كلاغ زاغی آن را به منقار گرفته و حاوی دادههای ارتباطی لازم برای بازدیدكننده معاصر است و از دیگر سو تصویر این پسربچه كوچك گواه محبت عمیقی است كه گویا نسبت به كودكان احساس میكرد، ضمن آنكه بیننده آثار گویا هیچ كودكی را در تابلوهای او پیدا نمیكند كه آدم را تحت تاثیر قرار ندهد. كودكان تابلوهای گویا معمولا دارای پوستی سفید و صاف، چشمانی درشت و زلفی قهوهای هستند. به نظر میرسد فرانسیس گویا مرگ اعضای خانوادهاش را زیاد تجربه كرده، به طوریكه از هشت فرزند او تنها آخرینشان زنده مانده است. برای همین گویا عكس پسرش را هم همانند نوهاش «ماریانو» زیاد نقاشی میكرد و با وجودی كه هر دو بیخاصیت بودند و پولهای پدر و پدربزرگشان را حیف و میل میكردند با این حال هر حركت قلم حاكی از عشق عمیق پدری است. فرانسیس گویا در طول دههها فعالیت به عنوان نقاش دربار توانست ثروت عظیمی جمعآوری كند. او كسی است كه دقیقا میدانست چگونه باید از موقعیتش دفاع كند. او دوره كارآموزیاش را در دربار «دُن لوئیس بوربون»، برادر كوچكتر پادشاه كارل سوم سپری كرد. دن لوییس فرد زنبارهای بود كه طبق خواست و علاقه گویا، زیاد شكار میرفت. بعد از به بار آمدن یك فضاحت اخلاقی، بزرگ خانواده لوئیس را به استان «كاستیل» اسپانیا تبعید كرد. همان زمان پرترهای از دن لوئیس و همسر ٣٢ سالهاش «ماریا ترازا» در كنار دیگر اعضای خانواده و تمام كسان او در دربار، توسط گویا كشیده شد كه الگوبرداری این هنرمند در این اثر از سبك «دیه گو ولاسكز»، نقاش مشهور اسپانیایی (١٦٦٠-١٥٩٩) قطعی است. از دیگر سو استعداد گویا در اینكه دربارنشینان را نقاشی كرده و به نفع خود سوءاستفاده كند، زبانزد است. برای نمونه میتوان به پرتره سانتون گارسیا، آرایشگر بانو ماریا ترازا، اشاره كرد. بنابر حدس كارشناسان هنری، گویا پرتره این آقا را به پاس خدمتی كه به او میكرد كشیده است؛ چراكه سانتون گارسیا همانند هر آرایشگر خوب دیگری، حرفهای خاله زنكی و غیبتهای لازم را شناخته و صادقانه به گویا انتقال میداد. بر این اساس گویا هر كسی را نقاشی نمیكرد به طوری كه به زودی توانست گزینشی كار كرده و مدلهایش را انتخاب كند.
تكنیك گویا با هنرمندان صورتگر انگلیسی قرن هجدهم نظیر توماس گینز بارو (١٧٨٨-١٧٢٨) مطابقت دارد. زمینه نقاشی و تاثیرات ساده نور در آثار این هنرمندان، فیگور را به محور توجه بیدردسری تبدیل میكند. نزدیكی قابل درك گویا به مدلهایش در آن زمان ظاهرا آنقدر تاثیرگذار بوده كه مدل پرترههایش هرگز كینهای از او به دل نمیگرفتند حتی وقتی با تمام زشتیشان افسون رنگ روغن میشدند.
البته برای هنرمندان و مشتریان ارضای حس خودپسندی اهمیتی ندارد بلكه آنچه مهم است حضور است كه هیچ كس به خوبی گویا نتوانسته آن را ایجاد كند. این موضوع در پرتره «بانوی دوك آلبا» به خوبی آشكار است. این زن در كنار ملكه، ثروتمندترین زن كشور، ظاهری كاملا متفاوت دارد و در حالی كه ملكه پی در پی باردار میشد بانوی دوك بچهای نداشت. او كمی غیرعادی و البته فوقالعاده زیبا بود. فرانسیس گویا پرتره این زن را در حالی كه یك تور مشكی لطیف بر سر دارد و یك دستمال ابریشم سرخ رنگ دور كمر باریكش بسته، كشیده است. از قرار معلوم میان این دورابطهای عشقی وجود داشته، دستكم این حقیقت وجود دارد كه یكبار بانوی دوك گویا را بیخبر در استودیواش غافلگیر كرده، چرا كه ظاهرا گویا باید او را آرایش میكرده است. فرانسیس گویا بیمار و ناشنوا اما پرانرژی در ٧٦ سالگی از خدمت خاندان بوربون بركنار شد. اثر كندهكاریشده او موسوم به «ترسهای جنگ» گواه جراحت روحیاش از جنایات جنگ است. گویا به شهر «بوردو» فرانسه نقل مكان كرد و نزد دوستان تبعیدشدهاش رفت. او در آخرین سالهای زندگیاش نقاشیهای زیادی از دوستانش كشید. پرترههای گویا به عقیده كارشناسان حاكی از محبتی عمیق و قلبی است. از جمله آخرین پرترهای كه وی از نوهاش ماریانو كشیده كه حالا یك جوان ٢١ ساله بیعرضه بود. البته برای پدربزرگش فرقی نمیكرد. به هرحال عشق به مدل ریشه در اعماق وجود گویا داشت این عشق در هر حركت قلم نمود دارد. نمایشگاه «پرترههای گویا» در گالری ملی لندن، تا دهم ژانویه٢٠١٦ (دی ماه سال جاری) دایر است. منبع: Welt. de
نگاهی به نمایشگاه آثار فرانسیس گویا در لندن
زهرا صابری